مصاحبه خواندنی با نویسنده کتاب «سفر به جزیره ناشناخته»
علیرضا عالمی، یکی از فعالان گروه جهادی مهاجر(دانشگاه سمنان) در سال های گذشته است. او در همان سال های فعالیت اش در دانشگاه سمنان دومین کتاب خاطرات مسافرت های جهادی را با عنوان «سفر به جزیره ناشناخته» به رشته تحریر درآورد.
بسیاری از گروه ها علاقه مندند در عرصه مکتوب جهادی هم فعالیتی داشته باشند. لیکن نمی دانند چه طور و چگونه؟ همان کتاب بهانه گفت و گوی ما با او شد. گرچه محدود به بحث کتاب نماند و به موضوعات عامتر هم وارد شدیم.
. چه زمانی شروع به نوشتن کتاب کردید؟ آیا لزومی احساس کرده بودید؟
یا صرفاً تجدید خاطره بودنوشتن کتاب مصادف با ترم پنج تحصیلات من در دانشگاه سمنان بود. زمانی که من مسئول بسیج دانشجویی بودم. من دو سال مسئول بسیج بودم که سال اول چون جانشین هم نداشتم بیشتر کارها بر عهده خودم بود. تألیف کتاب هم مصادف با سال اول مسئولیتم بود. در تابستان همان سال(85) بود که دومین مسافرت جهادی دانشگاه را برگزار کردیم. تقریباً بین دو ترم بود -البته جرقه اش قبلاً در ذهنم خورده بود- و زمان استراحت بین دوترم 85 درصد کتاب را نوشتم. تقریباً طی 15 روز تعطیلی. با این رویکرد شروع کردم که مجموعه کتابهای دانشجویی را دیده بودم در دانشگاه. خودمان به بچه ها کتاب ها را می دادیم و خواندنش را به بچه ها توصیه می کردیم. نوع نگارش داستان را سعی کردم در آن فضا بنویسم. نه اینکه از قبل هماهنگی کرده باشم که من این کار را می کنم و شما هم چاپ کنید. با خودم گفتم اول می نویسم، اگر خواستند چاپ می کنند اگر هم نخواستند از طریق دیگری اقدام می کنم. یک سری جملات امام(ره) را هم که درآورده بودیم در رابطه با همین موضوع، اضافه کردیم به داستان. تقریباً قبل از عید نسخه تایپ شده را فرستادیم و گفتیم بررسی کنید و اگر تمایل داشتید چاپ کنید. بعد از مدتی جواب دادند که خوب است ولی بعضی جاها نیاز به ویرایش و تغییر ادبیات دارد. ما هم که تخصصی کار نکرده بودیم. البته من کار را نه به عنوان کار جهادی بلکه در مجموعه بسیج دانشجویی می بینم.
آن زمان کارهای مختلفی در مجموعه بسیج دانشجویی شروع کرده بودیم و پیش می بردیم. یکی از آنها جهادی بود. در بحث جهادی، فرهنگسازی مطرح بود و هنوز هم هست؛ اینکه فلسفه اش چیست؟ مشکلاتش چیست؟ و از این قبیل بحث ها. این بحث ها در بین گروه ها هم مطرح است. آن موقع دغدغه این کار را داشتیم.
اولین ارتباطمان هم با مجموعه کتاب دانشجویی ایمیلی بود. آن هم نه ایمیل خودم. آن موقع ایمیل نداشتیم. یکی از دوستان برایمان فرستاد. حتی تلفن هم نزدیم. بعد خودشان تماس گرفتند.
بعد از یک سری ویرایش و اضافات، چاپ اولش آماده شد. اصرار و تلاش ما بر این بود که به اردوی جهادی بعد برسد. حدوداً از عید تا خرداد هم طول کشید.
.دغدغه ذهنی شما چه بود؟
که با نوشتن این کتاب می خواستید
مرتفع اش کنید؟
خلأیی احساس میکردید؟
خلأش بیشتر بحث خود جهادی بود. چون جهادی یک بحث گنگ و شاید نانوشته بود. یک چیزی بود که یک عده کارهایی می کردند ولی هیچ کجا حرفی از آن نبود. این رویکرد را در ویرایش دوم کتاب تکمیل کردیم. ویرایش اول که خاطرات اردوی قائن خودمان بود. برای چاپ دوم یک سری خاطرات که در اردوهای دیگر اتفاق افتاده بود و منحصر به فرد بود اضافه کردیم. چون نمی شد برای 5-6 خاطره یک کتاب جدید تألیف کرد و شاید آنها هم نخواهند چنین کاری کنند.
هدف بیشتر این بود که آدم هایی که می خواهند جهادی برگزار کنند هم از فضای داخلی اردو یک چیزی دستشان بیاید و هم ایده هایی برای فعالیت های خارجی مسافرت. مثلاً یک سری خاطره را اضافه کردیم که مربوط به مسافرت های نوروزی بود. اگر کتاب را مطالعه کنید متوجه تناقضی می شوید که یک دسته از خاطرات مربوط به تابستان است و دسته ای دیگر در عید رخ می دهد. خصوصاً خاطراتی که در آخر اضافه شده اند. خاطره ای که بچه ها برای تحویل سال می خواهند بروند سر مزار شهدا و آن اتفاق کذایی می افتد و راننده آنها را می برد سر مزار مادر خودش. البته گمان می کنم با عنوان یک عید دیگری نوشتیم نه سال تحویل.
یا خاطره ای که مربوط به ثبت نام تعدادی از رابطین فرهنگی ساکن روستاها برای اردوی راهیان نور بود. این خاطره مربوط به بچه های دانشگاه تقریب مذاهب بود. من در دوکوهه دیدمِشان و پرسیدم چه طور آمدید و کیا هستید؟ گفتند ما هستیم و بچه هایی که تابستان جهادی بودیم. یک عده که زمینه خوبی داشتند و ارتباط برقرار کرده بودند، یک اردوی فرهنگی برگزار کرده بودند. کار قشنگی بود. حالا یک عده ای اردوی تهران برگزار می کنند و وضع را خرابتر هم می کنند. به نظرم اردوی راهیان نور ایده خیلی خوبی بود. مخصوصاً برای شرق کشور که شاید هیچ وقت نتوانند بیایند.
از این قبیل خاطرات چند مورد اضافه کردیم. از آن طرف صحبت های امام خمینی(ره) را تکمیل کردیم. که شد ویرایش دوم کتاب. رویکرد این بود که بتوانیم یک جهت دهی و الگوسازی بکنیم و ذهن خالی کسانی که به این کار علاقه مند می شوند پر کنیم. حداقل یک الگوی اولیه باشد. نمیگویم کامل بود.
. پس مخاطبتان در درجه اول کسانی بودند که جهادی رفته اند؟!
نه، بیشتر آنهایی که می خواهد اردوی جهادی برگزار کنند. مخاطب من با رویکرد بسیج دانشجویی بود. اساس اولیه اش این بود که من یک مسئولی هستم در یک دانشگاه، وقتی آمدم جهادی برگزار کنم هیچ مکتوبی دست من نبود. چه کارهایی شده؟! هیچ مکتوبی نبود. نانوشته زیاد بود. اگر میخواستی صحبت کنی زیاد بود. ولی به عنوان یک مجموعه به این صورت نبود.
در ارتباط با مسئولین گروه های جهادی، خاطره بیرون نمی آید. شما می روید پیش آقای فلان که ده تا جهادی رفته. میگوید این کار را بکن، این کار را نکن. این مشکل هست، آن مشکل وجود ندارد. این وسایل لازم است ببرید و از این قبیل توصیه ها. شما با نوشتن یک کتاب داستانی میتوانی مخاطب را ببری در فضایی که نرفته است. این حضور را احساس کند. اگر اینطور شد، میشود خیلی حرف های ناگفته را زد. با چند خاطره ی اول همین کتاب، فضای متفاوت اردوی جهادی -که امکانات حداقلی است و شرایط سخت است- به مخاطب القا می شود. فرد تصورش این نباشد که همه چیز هماهنگ است.
. کمی هم درباره سبک کار صحبت کنیم. البته خیلی تخصصی نمی خواهیم وارد شویم. چند کتاب جهادی که چاپ شده است به همین سبک -داستان های مینیمالی- هستند. داستان های چندخطی که به هم پیوسته اند. اولاً چرا چنین سبکی را انتخاب کردید؟ شاید این گسستگی در تداعی آن فضای مورد نظر خلل ایجاد کند. برای کسانی که جهادی نرفته اند و شاید هیچوقت نروند مبهم نیست؟ به نظر می شد با مقدمه ای یا چیز دیگری این مشکل را رفع کرد.
من مخاطبم را مشخص کردم. آقای امیرخانی نویسنده ای است که خیلی هم مبسوط می نویسد. وقتی ما چاپ چندم کتاب ایشان را می بینیم برایمان این سئوال ایجاد می شود که ایشان با چه رویکردی و برای چه کسانی این کتاب را نوشته است؟ خیلی جالب بود. خودشان می گفت من وقتی می خواهم کتابی را شروع کنم یک شخصیتی را انتخاب می کنم با خصوصیات و ذهنیات مشخص. برای او کتاب می نویسم، نه برای یک طیف یا گروه و دسته. آن یک نفر اگر کتاب مرا خوب بفهمد و از خواندن آن لذت ببرد، هر کسی که شباهتی با آن خصوصیات و ذهنیات داشته باشد به تناسب آن از خواندن کتاب لذت خواهد برد. به همین جهت اولین نکته کار فرهنگی این است که شما مخاطبتان را دقیقاً مشخص کنید.
شما مشخص می کنید چه کسانی قرار است این کتاب را بخوانند. این کتاب را برای کسانی نوشتم که در بسیج دانشجویی فعالیت داشته اند. پس یک زمینه ای از جهادی داشته اند. حالا برای ایجاد یک ذهنیت این کتاب را نوشتم. عملاً هم کتابی نبوده که هر کسی بیاید و بخواند و مخاطبش عام بوده باشد.
درباره سبک اش، آنچه سعی کردم لحاظ کنم این بود که یک سیر دارد از ابتدا تا انتهای اردو. یک سیر زمانی دارد که تا آخر اردو تعمیم پیدا می کند. از آن طرف کل کتاب داستان داستان است، که این داستانها هم دو نوع است. علاوه بر آنکه از لحاظ زمانی پیش می رود و یک روحی حاکم بر داستان است، یا هر داستانی یک نتیجه ای دارد یا دارد فضاسازی می کند برای داستان های دیگر. برخی از داستان ها هیچ نکته ای ندارد، فقط یک حالت یا فضایی را نشان می دهد که می خواهد یک نتیجه ای از آن بگیرد. این کل سبک داستان بود.
نوشتن کتاب مبسوط هم زمان زیادی میخواهد هم نیاز به تخصص دارد. شاید یک نویسنده از این تعداد خاطرات یک رمان دربیاورد. نوشتن رمان و فضاسازی اش نه در حوصله من بود و نه در مهارت من. علاوه بر اینکه که آن هدفی هم که داشتیم از دست می رفت چون مخاطب را عامتر در نظر می گرفتیم که باز مسئله تغییر می کرد. لذا با آن هدفی که داشتیم به همچنین چیزی رسیدیم.
. پس برای دیگر گروههای جهادی هم قابل تعمیم است؟
ما با رویکردی که بیاییم الگوسازی کنیم آمده ایم خاطرات یک مسافرت جهادی را نوشته ایم. به نظرم سه نوع کتاب و دسته بندی برای کتاب جهادی می شود داشت. نوع اول از همین قبیل که سعی می کنند یک حالت عمومی و الگو و ایده آل تصویر کنند. در همان اردو مشکلات زیادی بود، لیکن رویکرد ما طرح آنها نبود.
نوع دوم کتاب هایی هستند که می خواهند خاطره بگویند. این نوع خاطره گویی صرفاً به درد کسی می خورد که در اردو بوده. شاید اگر با چنین هدفی می نوشتیم خیلی اتفاقات خنده دارتر و بی مزه تر هم وجود داشت که بتوانیم نقل کنیم. این نوع برای دیگری اثری ندارد و باید قبل از اصل ماجرا دو صفحه مقدمات بنویسی که در آن فضا قرار بگیرد. ولی کسانی که در اردو بوده اند با چند کد متوجه می شوند. این هم یک نوع است که شاید نشود کتاب نوشت ولی در حد وبلاگنویسی و آنچه مرسوم است و یا محصولات داخلی وجود دارد و خاطره نویسی می کنند. که من فکر میکنم الآن وجود دارد.
نوع سوم کتاب هایی باید باشند که از رویکرد عملی که ما داریم کاری انجام می دهیم برود به سمت یک نگاه فلسفی و نگاه به اصل و محتوای جهادی داشته باشد و مبسوط تر و عمومی تر؛ در قالب رمان. برای مخاطبی که جهادی نرفته و شاید اصلاً هم نرود و ذهنیتی ندارد، یک پردازش فلسفی بکند از حرکت جهادی، از رویکرد جهادی و ... . شاید بشود گفت یک حالت گسترده تر از آن الگو با رویکرد اندیشه ای و تئوریک. نتیجه اش شاید درآمدن یک کتاب ایدئولوژیک خوب باشد. جاهایی را می شود عمیق شد در حد خدا و پیغمبر، که جایش در کتاب خاطره ای نیست. لذا می شود این سه رویکرد را داشت که فکر می کنم در نوع سوم خلأش خیلی وجود دارد و کسی نیامده کاری بکند.
می شود به جهادی فکر کرد نه در حد محرومیت کشور. در یک مقیاس بزرگتر به عنوان یک وظیفه الهی که این بازمیگردد به جهانبینی ما که خدا را چه فرض کرده ایم و چه تعریف کرده ایم، چه باور کرده ایم که از دلش این احساس وظیفه برای خدا در می آید. خدایی که ربوبیت تشریعی داشته و قانون گذاشته برای حل مشکلات بشر. یکی از قوانین اش انفاق است، صدقه است و خیلی چیزهای دیگر. اینها قوانین الهی است. عده ای باید به اینها عمل کنند. اینها اگر به یک مبنای اندیشه ای مبدل شوند از یک حرکت در بازه زمانی و مکانی خاص تبدیل می شود به یک گفتمان عمومی در جامعه. و می شود جهادی یک مصداق از یک کلیت و یک حرکت بزرگتر. فکر می کنم این برای دراز مدت بسیار مفید و ارزشمند است.
. خیلی از گروه های جهادی علاقه مندند در عرصه مکتوب جهادی وارد شوند. ولی خیلی نمی دانند از کجا باید شروع کنند و چگونه؟ شما به عنوان کسی که یک تجربه ای در این زمینه دارد پیشنهاد و توصیه تان چیست؟ درباره اینکه بقیه گروه ها چطور می توانند این کار را بکنند اول باید تکلیفشان را مشخص کنند که هدفشان چیست؟ مثلاً با این کتاب تفاوتی دارد و یا ابعادی پیدا شده که تا به حال نبوده و جدید است. مثلاً ما در اردوی مان نمونه پزشکی نداشتیم و طبیعتاً در این زمینه هم خاطره ای نداشتیم. و برای ایجاد الگو لازم است یک کتابی بنویسیم. پس اولاً باید رویکردشان را مشخص کنند و بعد هم قالبش را. خاطره باشد، داستان کوتاه و یا رمان؟ پیشنهاد من این است که بعد از این کار اول نویسنده بنشیند خاطراتی را بنویسد، بعد آن را بدهد به کسانی که به عنوان مسئول یا مشاور بودند و با موضوع آشنا هستند، بخوانند و نظر بدهند. بعد آن را ویرایش کند و ایده ها و مطالب نگفته را کامل کند.
یک پیشنهاد فنی هم اینکه اول بنشیند تیتر خاطره ها را بنویسد و بعد آنها را کامل کند. تا می تواند بنویسد و هیچ ملاحظه ای نکند. بعد متن را بگذارد یخ کند و بعد از دو-سه هفته آن را ویرایش کند. مرحله اول، نوشتن خاطرات است، مرحله بعد ویرایش ادبی است. چندین و چندبار هم می توان آن را ویرایش کرد. لیکن پله ی اول خیلی مهم است. هر کدام یک طور محتوا و قالب را می طلبد. اگر میخواهد یک نگاه فلسفی داشته باشد، به این پرسش پاسخ بدهد که چه می شود که در کشور ما یک کاری که اساس و شاکله اش هم دانشجویی است آغاز میشود؟ شاید یک بخشی را دولت و سازمانها کمک کرده اند، لیکن اصل کار خودجوش بوده است. چه انگیزه و اندیشه ای ورای این حرکت بوده است؟
به قول آقای جوادی آملی هیچ رزمنده ای در خط مقدم «ای ایران، ای سرزمین من و ...» را نمی خواند. شعر و سرودشان سرود «میهن من» نبوده، قطعاً. این یک تفاوتی است. اینها همه اش تا خاکریز اول است. اگر کسی بخواهد جلوتر برود با این انگیزه، بعد از خمپاره اول برمی گردد. جهادی هایی هم که با این رویکرد رفته اند عملاً بعد از یک مدت خسته می شوند و به این نتیجه می رسند که کاری بی فایده ای است.
.به نظرم درباره انتخاب اسم کتاب هم کمی توضیح بدهید خوب باشد.
ما چندین اسم دادیم که هیچکدام مورد قبول واقع نشد. من هم اصرار چندانی روی اسم کتاب و طرح جلد و ... نداشتم. یکی تأکیدم روی محتوای کتاب بود، دوم هم اینکه جملات امام(ره) حذف نشود، با این کار می خواستیم علاوه بر آن الگوسازی که گفتم، به آن رویکرد فلسفی کار هم پرداخته شود.
چاپ اول هم که آمد نظراتی بود که در چاپ بعدی اصلاح شد. در مورد اسم هم که شد «سفر به جزیره ناشناخته»، اگر کسی بخواهد کتاب دیگری بنویسد می تواند اسمش را بگذارد سومین سفر به جزیره ناشناخته و یا سفر به دومین جزیره ناشناخته و یا دومین سفر به سومین جزیره ناشناخته که می شود اسم کتاب را همینطور بسط داد[خنده].
اگر بخواهیم کمی عامتر به موضوع نگاه کنیم، به نظر شما وضعیت جهادی در رسانه -چه به لحاظ مکتوب اش و چه به لحاظ فیلم و ...- چه گونه است و باید چه گونه باشد؟ با نظر به اینکه شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین فعالیت هایی که قشر جوان در سطح کشور انجام می دهند حرکت های جهادی باشد. البته برنامه های دیگری هم وجود دارد، امثال راهیان نور و یا مراسم اعتکاف، که طیف جوان و دانشجو در آنها حضور فعال دارند. لیکن در موارد اخیر عملی یا اتفاقی از جانب اشخاص روی نمی دهد. یا نوعی بازدید است و یا یک امر فردی. مخاطب تا حدودی منفعل است تا فعال. ولی جهادی یک فعالیت گسترده است که بسیاری از اقشار با آن درگیر می شوند. از خود شرکت کننده و خانواده او، مردم منطقه، مسئولین منطقه و خیلی های دیگر. ولی وقتی انعکاس آن را در صدا و سیما یا مطبوعات می بینیم نشان از واقعه ی دیگری دارد. در بخش کتاب که به جز چند مورد اتفاق خاصی رخ نداده، در مطبوعات هم اندک مواردی که دیده می شود سفارشی به نظر می رسد و در صدا و سیما هم که قصه و غصه مفصلی دارد. به نظر کسی وجود ندارد -یا یافت نشده است- مانند آوینی که در همان حالی که خارج از ماجراست ولی ربط وثیقی و دلبسته گی عجیبی به موضوع دارد. به نظر شما مشکل کجاست؟
و چه باید کرد؟
در بحث رسانه به نظرم باید دو بحث را تفکیک کرد. مثال شهید آوینی را خوب مطرح کردید. لیکن قبل از آن باید این دو تفکیک را داشته باشیم تا به این نتیجه برسیم که باید چه کنیم.
من جهادی را به دو نوع تقسیم می کنم، یک نوع جهادی که ما می رویم در منطقه محروم و می خواهیم محرومیت زدایی کنیم و کاری انجام دهیم. در این نوع جهادی عمل برای ما خیلی مهم است و باید خروجی داشته باشد. برنامه ریزی ها در این ارتباط است. اردویی که شما بروی و مسجد یا ساختمانی نساخته باشی خروجی نداشته. برای این نوع اردوها همواره این سئوال مطرح است که شما می خواهید برای برگزاری اردو 5 میلیون، 10میلیون یا 15 میلیون خرج کنید که این عده دانشجو بروند آنجا، خوب! شما چند نفر کارگر بگیرید. کارتان هم بهتر و راحتتر انجام می شود. این سئوال مطرح می شود اگر هدف سازندگی است، چرا به این شکل؟
پاسخ دمدستی که می توان داد این است که ما فرهنگ سازی می کنیم، مسئولین را به کار وامیداریم، مردم را از احساس غربت و تنهایی خارج می کنیم و از این قبیل جواب ها. این نگاه برای انعکاس، یک نوع مستندسازی می خواهد.
یک نوع جهادی دیگری هم وجود دارد که من قائل به این نوع جهادی هستم. من شخصاًَ فکر می کنم در مرحله اول برای اردوهای جهادی دانشجویی باید اینطور باشد، نه اردویی که ما تلاش می کنیم برویم و یک کاری انجام دهیم، اردوی جهادی به عنوان حرکتی که ما تلاش می کنیم یک عده دانشجو را به جایی برسانیم. یعنی هدف خود دانشجو است. این نوع جهادی یک نوع مستندسازی و یک نوع خروجی دیگری دارد.
خوب شما چه چیزی را می خواهی منعکس کنی؟ تحولی که روی دانشجو صورت گرفته؟ چه طور می خواهی این را مستند کنی و انعکاس دهی؟ برای چه؟ اینها کار را متفاوت خواهد کرد. بحث بر سر این تفکیک است.
اگر قرار است آن ساختمان نشان داده شود، هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. به جای شهید آوینی هر کس دیگری می توانست از خاک هایی که تصرف کردیم یا آزاد کردیم فیلم بگیرد. کما اینکه الآن صداوسیما آرشیوش را باز کرده و برنامه یادیاران دارد قسمت پانصدمش پخش می شود. این تعداد فیلم از فعالیت های روزمره جنگ هیچکدامشان روایت فتح نمی شود. چرا؟ چون شهید آوینی جنگ را در توپ و خمپاره و ... نمی دید. در آدم ها می دید. این ایدئولوژی آنها بود که با آن درگیر شدند. اصل آن بود. خروجی آن «شهید» بود نه منطقه ای که آزاد می شد. این رشد است و هدف مطلوب ما.
حالا ما باید معلوم کنیم که دنبال کدامیک از اینها هستیم. باید ببینیم برای چه اردو برگزار می کنیم؟ اگر رفتیم دنبال اردویی که 5 تا خانه بسازیم در نهایت همان منعکس می شود. مردم هم همان سئوال ها را خواهند پرسید و شما هم باید به همه آنها پاسخ بدهی. چرا «دانشجو»؟ وقتی مردم فیلم ها و مستندها را می بینند با خودشان فکر می کنند که چرا اینها اینقدر الکی خوش اند؟! چون به زعم آنها آدمی که رفته عمله گی کند و یک کار سختی را انجام بدهد، دیگر اینها نباید وجود داشته باشد. چرا نماز صبح را باید اول وقت خواند؟ چرا دعای عهد بخواند؟ چرا تلویزیون نبیند؟ اینها چه ربطی به اردوی جهادی دارد؟ شما می خواهید کارگری کنی، خوب! شب هم تلویزیون ات را ببین. یا می گویند همین اطراف تهران کلی آدم محروم هست چرا می روید بندرعباس؟ چرا ایلام؟ اگر هدف آن باشد، این سئوال ها وجود دارد و مستند هم مخاطبی پیدا نمی کند. هرچقدر هم که حرفه ای باشد، همین است. چون خیلی شبهات می توان وارد کرد که عملاً هم پاسخ ندارد.
به نظرم آنچه توانسته جهادی را رشد بدهد، این رویش تازه ای است که در آن آدم ها مهم هستند. آدم هایی که در مناطق هستند؛ نه آن ساختمانی که ساخته می شود. در برخی مناطق ساختمان هایی هم ساخته می شود، لیکن تأثیری در اقتصاد مردم یا محرومیت زدایی ندارد.
با این تقسیم بندی می توانیم بگوییم مستند برای چه می سازیم. مستند می خواهیم بسازیم که یک عده بیایند در اردو، نمی خواهیم کارمان و ساختمان سازی را تبلیغ کنیم. می خواهیم یک عده دانشجو را بیاوریم در یک اردوی جهادی. اسماش خیلی قشنگ است. ابتدایش اردوست. یعنی شما در ابتدا قرار نیست بروید کاری انجام بدهید، ولی داخل اردو میخواهید آن «جهاد» را انجام دهید. کار کاملاً دانشجومحور است. این آدم میخواهد برود مشهد، میرود یک جایی که بیشتر رویش اثر دارد. می رود این کار را انجام می دهد.
تصور ما این است که علم داریم، ایمان داریم و عمل. خدا هم از علم به آن طرف را از ما می خواهد. در جهادی میخواهیم شروع کنیم به عمل کردن. یعنی می خواهیم یک عملی را برای خدا انجام دهیم. عملی که در ایمان هم مؤثر است. خروجی بسیاری -و شاید همه- اعمال عبادی فقط ثواب نیست، بلکه به ایمان هم می افزاید. در جهادی هم نباید قائل به این شویم که فقط یک خروجی عملی دارد، این هم یک خروجی از جنس ایمان دارد که یک رشد درونی برای انسان است و از این لحاظ متفاوت است. همانطور که گفتم برای رسانه باید مخاطب مان را مشخص کنیم.
من فکر می کنم خروجی اش مثل جنگ است. یک عده هستند که دلبسته جهادی شده اند و برایشان شده است دغدغه. شاید آدم های خیلی زیادی نباشند، ولی یک عده هستند که خیلی جهادی می روند. این نشانگر آن است که یک خروجی داشته است. یک سری آدم در این بین تربیت شده و رشد یافته اند. ما باید افراد را پیدا کنیم و در این فضا بیاوریم. در این فضا است که باید به پرسش ها پاسخ دهیم.
بازگردیم به بحث کتاب، البته چندان هم لازم نیست و نمی خواهیم در چارچوب کتاب محصور شویم.
یک مشکل دیگر انعکاس جهادی ها -هم در فضای رسانه ای و هم مستندسازی خود گروههای جهادی- خانم ها هستند. البته حضور خانم ها نسبت به آقایان خیلی کمتر و متفاوت است، ولی با این حال خیلی کمتر به حضور آنها پرداخته شده است. در این 2-3 مورد کتابی هم که چاپ شده، اصلاً حضور ندارد.
چرا اینطور است؟در آن مسافرت خانم ها حضور نداشتند، لذا نمی توانست موضوع کتاب ما باشد.
حضور خواهران هم باز مربوط می شود به همان بحثی که درباره هدف مسافرت کردیم. اگر هدف مان کار باشد از جهتی تعریف نشده است و از جهت دیگر می شود یک کارهایی کرد و می شود به همین واسطه طیف وسیعی را پوشش داد. مثلاً از تهران روستاهایی را هماهنگ کنید و اردوهای 1-2 روزه آخر هفته تعریف کنید. البته این الگویی بود که برای این هدف در ذهنمان بود -ولی نتوانستیم آن را اجرا کنیم. خوب است به عنوان یک الگو دربارهاش فکر شود، چون با توسعه جهادی هر منطقه و استان حدوداً یک گروه جهادی دارد. مثلاً ما در سمنان با فاصله 100-200 کیلومتر جایی داشتیم با محرومیت 8، که از لحاظ فرهنگی، دسترسی و امکانات در وضعیت نامناسبی قرار داشت. شما بعد از نماز صبح حرکت کنید، ساعت 7-8 منطقه باشید. محل اسکان هم برای یک شب هماهنگ می کنید، فردایش هم برمی گردید. با توجه به وسعت دانشگاه ها می شود برای هر منطقه چنین فعالیتی را تعریف کرد. ولی این به شرط کارمحوری است.
لیکن اگر کار محور نباشد و محور خود دانشجو باشد به نظر من یکی از پارامترهای اردو این است یک بعد مسافتی را طی کند. فردا اگر سختش شد، تصور اینکه بخواهد برگردد به 2 روز فکر و برنامه ریزی نیاز داشته باشد. با مسئول مسافرت هماهنگ کنم، با وانت از منطقه بروم شهرستان، از شهرستان تا مرکز استان، تازه از آنجا 18 ساعت تا تهران در راه باشم. کمی فکر بکند آدمی که در این روستا زندگی می کند، اگر یک مشکلی داشته باشد که بخواهد برود تهران چقدر باید وقت بگذارد.
یا اینکه این سئوال برایش مطرح شود که تماشاگر بازی استقلال-پیروزی چه انگیزه ای او را وادار کرده از راه دور 24 ساعت قبل ورزشگاه باشد؟ لذا یکی از ارکان مسافرت جهادی های انسان محور این است که از سمنان بکند و برود ایلام.
ولی برای خانم ها باید تفکیک کرد. اگر محور آن کار هست، می شود با رویکرد محرومیت زدایی، چنین اردوهایی را تعریف کرد. کما اینکه در مناطق هدف هم در دانشگاه هایشان، حرکت های جهادی با چنین هدف و دغدغه ای این کار را پیگیری می کنند. لذا این مدل مسافرت جهادی برای خانم ها می تواند مفید باشد و دغدغه ها و مشکلاتش هم برای حضور خانم ها کمتر است.
ولی اگر خود خانم ها موضوع مسافرت باشند و یک بعد مسافتی بروند و به یک کوه و بیابانی برسند که برایشان یک سختی داشته باشد، این یک تعارضی دارد با لطافت خانم ها. لذا باید تولید فکر کرد که چگونه می شود خانم ها و رشد خودشان موضوع مسافرت جهادی باشند، رشدشان و درک محرومیت. عدم امکانات و جداشدن از این جریان شدتمند دنیایی شدن که دارد ما را با خود می برد؛ خارج شدن از این فضا حداقل برای دو هفته چطور می شود. این نیازمند یک برنامه مدون تر و قوی تری دارد. شاید مجبور باشیم یک سری مسائل را در اردو حذف کنیم. چون چند هدف مخلوط می شود. ما یک کار عمرانی داریم برای مردم. کار فرهنگی داریم برای مردم. و یک کاری که برای خودمان می کنیم.
ما اگر بخواهیم یک اردوی جهادی ایده آل برای خانم ها داشته باشیم، می توانیم در کار عمرانی مردم را حذف کنیم. خیلی از جاها کشور نیاز دارد. یکسری کارهای عام المنفعه. مثلاً بیابان زدایی، درختکاری و از این قبیل. که برود در آن فضا، کار خاصی هم روی مخاطب انجام نمی دهد. لزوماً مردم هم حضور ندارند. البته نیاز به پشتیبانی بیشتری دارد. البته این نیازمند فکر زیاد است، چون باز هم آن تعارض وجود دارد. می خواهیم به یک سختی تن بدهیم، خانم ها می خواهند به یک سختی تن بدهند. این می شود پارادکس.
. به عنوان حرف آخر و پایانبخش گفت و گو اگر حرف و نکتهای دارید بفرمائید.همانطور که گفتم، جهادی جنسش ایمان و عمل است. شاید یک آگاهی و علمی هم به شخص بدهد، ولی خروجی اش از جنس ایمان است. اگر این را بتوانیم خوب جا بیاندازیم موفق شده ایم. مطلوب ما آن وقتی نیست که مسئول فلان اداره و سازمان کمک بکند، آن وقتی ما موفق شده ایم که خوب موضوع را بفهمد. خیلی مناطق جهادی برگزار می شود و مردم باور نمی کنند، اینهم خیلی مهم است. اگر این نباشد شاید این خانه ها هم سودی نداشته باشد. نه اینکه فرهنگ مردم را عوض کنیم، نه! بفهمند که ما برای چه آمدیم و درک کنند چرا یک دانشجو دارد چنین کاری می کند. این را مردم گوشه ذهنشان داشته باشند، یعنی همان کاری که ما برای دفاع مقدس نکردیم. این را اگر دستکم بگیریم، خیلی از کارهای جهادی از لحاظ منطقی توجیه پذیر نیست. اگر این جا بیفتد دیگر جهادی یک مصداق نیست، می شود یک گفتمان. اگر این نشود همان مشکلی ایجاد می شود که خیلی ها در جنگ ماندند. جنگ تمام شد، ولی آنها در جنگ ماندند. اگر امروز این مسئله برای ما و مخاطب مان حل نشود، فردا جهادی تمام خواهد شد. جهادی دیگر نیست. میشود یک کار محرومیت زدایی، کار سازندگی. امام(ره) وقتی جنگ تمام می شود در پیامشان می فرمایند؛ کمربندهایتان را محکم ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است، امروز و دیروز تفاوتی نکرده.
اگر یک روز همه مردم خانه دار شدند، آن موضوع تمام شده است. اصل موضوع و آن هدف اصلی هنوز باقی است.